به نام خدا
داستان چهار خانواده
خانواده ۱: والدین خود را فدای فرزندانشان میکنند، خودشان را به خاطر آنها نادیده می گیرند و غالب حرفهایشان نیز درباره فرزندان است. مرتب برای بچه ها هدیه می خرند، هرجا بخواهند آنها را می برند، هر وقت آنها بخواهند با آنها بازی می کنند، به آنها در انجام تمام تکالیف مدرسه کمک می کنند، برای تحصیلات آینده بچه ها پول پس انداز می کنند، همیشه و همیشه به آنها محبت کرده و نگرانشان هستند و در یک کلام انگار برای فرزندانشان زندگی می کنند! فرزندان این خانواده کودکانی لوس، بیملاحظه، فاقد حس همکاری و فاقد مسئولیت پذیری، پرتوقع و ازخودراضی هستند.
خانواده ۲: والدین مقرراتی و سختگیر هستند، نیاز مبرمی به اطاعت فوری از دستوراتشان دارند و دنیای آنها در قاعده و قانون خلاصه می شود. تا اتاق فرزندان مرتب نشود، صبحانه هم سرو نخواهد شد و بچهها باید هر لحظه بابت گذراندن زمان خویش پاسخگو باشند. والدین در این باره که فرزندان چه چیز و چه مقدار بخورند، چه زمانی بیدار شوند و چه موقع بخوابند، به شدت کنترلگر هستند و تمام جزئیات زندگی اجتماعی فرزندان زیر ذره بین والدین قرار دارد. فرزندان این خانواده کودکانی پرخاشگر، موذی و دروغگو هستند و همیشه چغلی همدیگر را نزد والدین می کنند. وقتی بچهها در مورد سختگیری و مقرراتی بودن والدین شاکی میشدند، به آنها گفته میشد: «تا زمانی که در این خانه زندگی میکنید، فقط باید آنچه ما میگوییم انجام دهید چون ما والدین شما هستیم و مصلحتتان را تشخیص میدهیم».
خانواده ۳: والدین آسانگیر هستند و شعار و عقیده شان این است: «سرت به کار خودت باشه، ساده بگیر و زندگی کن و نگران نباش، کارها خود به خود درست میشود». آنها به قاعده و قانون اعتقاد ندارند و منزلشان نیز دستور، نظم و قاعده مشخصی ندارد؛ هر کس هر زمان دوست دارد، خانه همیشه وضعی درهمریخته دارد و آنها هر زمان دوست دارند و دلشان میخواهد میخوابند. خلاصه اینکه هرکس سرش به کار خودش بوده و هرطور که میخواهد زندگی میکند! فرزندان این خانواده نیز کودکانی فاقد حس همکاری غیرقابلاعتماد و بینظم هستند.
خانواده ۴: والدین نگرشی دموکراتیک دارند. آنها به عدالت، انصاف و عقل سلیم اعتقاددارند و فرزندانشان را یکسان و برابر میبینند. آنها هم به خودشان و به فرزندانشان احترام میگذارند و در صورت لزوم برای کمک به فرزندان خویش آمادگی دارند، اما آنها را لوس بار نمیآورند. چون برای آنها انضباط اهمیت دارد، کنترل شدیدی بر رفتار فرزندانشان ندارند (و آنها را تحتفشار قرار نمیدهند). آنها در چارچوبی از محدودیتها به فرزندان خویش آزادی میدهند. سرانجام اینکه آنها ثابتقدم بوده و همیشه با روشی بر پایۀ برابری و احترام با فرزندان خویش رابطه برقرار میکنند. فرزندان این خانواده کمککننده، مسئولیتپذیر، مهربان و خوشحالند و نه فقط مایۀافتخار خانواده بلکه مایۀدلخوشی دوستان و فامیل هستند.
آیا میتوانید تفاوت بین خانواده ۴ با دیگر خانوادهها (۱ و ۲ و ۳) را مشاهده کنید؟
تفاوت نوع عملکرد این سه خانواده با خانواده ۴ چیست؟!
محبت؟!
نه! چون اتفاقا خانواده ۱ که بچههایشان را لوس میکردند عاشق فرزندانشان بودند، و خانواده ۲ که بر فرزندانشان نظارت سفت و سختی داشتند هم آنها را دوست داشتند و خانواده ۳ نیز که فرزندان خویش را تا حد زیادی آزاد گذاشته بودند، آنها را از صمیم قلب دوست داشتند.
ناهماهنگی و ناسازگاری؟!
نه این هم نیست! چون والدین این سه خانواده کاملا با یکدیگر همسو و هماهنگ بودند.
فقدان دانش؟!
نه بازهم پاسخ منفی است! سه خانواده غمگین و ناامید بهاندازه خانواده ۴ دانش و معلومات داشتند. آنها فکر میکردند چگونه باید فرزندان خویش را تربیت کنند.
راز خانواده شاد ۴:
پاسخ برابری و احترام، یعنی دو روی سکه روابط انسانی، است. اینکه برابری در خانواده یک امر ضروری است و اگر نباشد شادی نیز کاهش مییابد، موضوعی محوری در این متن است. ممکن است استثناهایی نیز وجود داشته باشد اما اغلب اگر خانواده بر پایه مفهوم برابری بنا شده باشد، امکان داشتن خانوادهای موفق با فرزندان موفق بیشتر خواهد بود.
برابری چیست؟
چگونه می¬توانیم با فردی که برابر نیست، برابر رفتار کنیم؟ آیا بزرگسالان می¬توانند با کودکان بر اساس «برابری» رفتار کنند؟ پاسخ مثبت است. به¬ویژه، پاسخ «احترام»، یعنی روی دوم سکه است. میتوانیم با نوزادان نیز رفتار محترمانه داشته باشیم و مثلا بگذاریم وقتی خواب هستند بخوابند و مزاحمشان نشویم، آنها را وادار به نوشیدن شیر نکنیم و درعینحال به خودمان احترام بگذاریم و با عقل سلیم در زمان مناسب به آنها شیر بدهیم، در نتیجه موضوع ما «احترام» است.
احترام محبت است.
محبت الزاما احترام نیست.
احترام همیشه خوب است.
محبت گاهی خوب است، اگر با احترام همراه باشد.
محبت خانواده ۴ به فرزندان و محترمانه رفتار کردن با آنها الگوی عاقلانه و منطقی برای فرزندان بوده و فضائی برای رشد آزادی و مسئولیتپذیریشان فراهم میکند. والدین خانواده ۲ به فرزندانشان علاقه داشتند اما رفتار توام با بیاحترامی داشته و با آنها مستبدانه رفتار میکردند و عمدا یا سهوا رشد آنها را در مسیر فردی بزرگسال و آزاد به تعویق میاندازند.
والدین خانواده ۱ هم عاشق فرزندانشان بودند، اما آنها هم بهنوعی با بیاحترامی با آنها رفتار میکردند؛ به این طریق که آنچه فرزندان از عهدۀ آن بر میآمدند، برایشان انجام میدادند.
خانواده ۳ نیز فرزندانشان را دوست داشتند و از طریق نادیده گرفتن حق آنها برای داشتن مکانی امن و تجربۀ نوعی راهنمایی عاقلانه، به فرزندان خویش بیاحترامی میکردند.
احترام؛ بیاحترامی میآورد
بیاحترامی، هماهنگی را خراب میکند و بیاحترامی بیشتری را موجب میشود. شما ممکن است برای ایجاد تغییری در ساختار خانواده، نیاز داشته باشید تا خودتان را تغییر دهید. به یاد داشته باشید که هرگز نمیتوانید مستقیما افراد دیگر را تغییر دهید و تنها راه برای تغییر دیگران، تغییر خودتان است. در این صورت دیگران نیز فضایی آزاد خواهند داشت تا به سمت شما بیایند و محیطی خوشایند و عاری از تهدید در اطرافتان خلق کنند و این تکنیک «کشش» است، نه «هل» دادن!
صداقت، صداقت میآورد.
دلگرمی، دلگرمی میآورد.
حقیقت، باعث حقیقت میشود.
احترام بگذاری، احترام میبینی.
بنابراین، اگر شما کارهایی مانند تکالیف مدرسه را بهجای فرزند نوجوانتان انجام دهید- کاری که آنها باید خودشان انجام دهند –بهنوعی، به خودتان بیاحترامی کردهاید و در واقع، نوکر فرزندانتان شدهاید.
اگر معتقدید شما و فرزندانتان یک روح در دو بدن هستید، آنها را بهطور خودخواهانهای دوست بدارید و چنانچه آنها راه رسیدن شما به جاودانگی و بقاء هستند، این امکان وجود دارد که شما فردیت و رشد فرزندانتان را در راستای ایجاد زندگی مستقل، انکار کنید.
اگر فکر میکنید باید بر فرزندانتان مسلط باشید و اطاعت بیچون و چرا و فوری آنها را بخواهید، این امر نوعی بیاحترامی است. در حالی که در جامعۀ دموکراتیک مدنظر ما، فرزندان واجد حقوق هستند. اگر فکر میکنید که میتوانید فقط نگران خودتان – حرفهتان، همسرتان، ازدواجتان، داراییتان و آزادیتان- باشید و بگذارید فرزندانتان نیز در خودشان غرق شوند و به عبارتی بدون راهنمائی شما شنا کنند، این نیز نوعی بیاحترامی است. بسیاری از کودکانی که در خانوادهای سهل گیر پرورش مییابند، فقط یاد میگیرند چگونه کارهای خودشان را انجام دهند. میتوان گفت آنها نسل «من» میشوند و در نتیجه، جوانان تازه به دوران رسیدهای خواهند بود که بهشدت پرتوقع، پرهزینه، و وابسته هستند و انتظار دارند نیازهایشان فورا برآورده شود.
همانگونه که قابل پیشبینی است، در چنین شرایطی آنها بهعنوان افرادی فرهیخته، تحصیلکرده، بافرهنگ، کمککننده و شکوفا رشد نخواهند کرد، و در مقابل، افرادی ضعیف، آزاردهنده و غیرقابلکنترل خواهند شد.
کودکان و نوجوانانی که قربانی سبک فرزند پروری نازپرورده یا غفلت والدینی هستند، روزی با خواستههای خودخواهانۀ خویش، جامعه را به سمت زوال خواهند برد و از طرفی والدینشان از این بابت متحمل رنج فروانی شده و به حقوق خودشان فکر خواهند کرد. در این شرایط دلمشغولی به حقوق خویش، همکاری را از بین میبرد.
مذاکره از نوع برنده- بازنده، مشاجرهای ویرانگر برای زندگی توام با مشارکت و یاری بخش خواهد بود. از سوی دیگر، اگر هنگام مواجهشدن با هر تعارضی، هدفمان رسیدن به توافق باشد، در مسیری سازنده خواهیم بود.
شاید در دورههای گذشته و یا در جوامع دیگر فرزندان میتوانستند بهعنوان «عزیزدردانههای لوس»، «سربازان مطیع»، «حیوانات وحشی» و یا کسانی که فقط نام خانوادگی و والدینشان را یدک میکشند، رفتار کنند اما این روش دیگر امروزه کارساز نیست. فرزندان با ابراز عقایدشان به دنبال احقاق حق خویش هستند و در برابر والدین مستبد، مقابله بهمثل میکنند و دعوا راه میاندازند و به والدینی هم که آزادی زیاد میدهند، توجهی نمیکنند. آنها با اعتراض و اعتصاب تلاش میکنند تا ضمن آگاهی از محدودیتها، در تصمیمات خانوادگی دربارۀ خودشان مشارکت کنند. اگر آنها از انتظارات و پیامدهای طبیعی عملکردشان آگاه باشند، با تنوع گزینههای پیش رو میتوانند تصمیمات هوشمندانهای اتخاذ کنند. همانگونه که گیاه به آب نیاز دارد، انسان نیز به دلگرمی نیاز دارد، بدون دلگرمی در خود فرو میرویم و عواطفمان بهتدریج از بین میرود.
دکتر هانیه شکری
روانشناس کودک و نوجوان